پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

سفرِ پائیزیِ دلچسب

پائیز امسال ما شروع شد با یه سفر دلچسب دیدار با امام غریب. ضامن آهو ۸ سال منتظر این سفر بودم و قبل آمدنت نیت کردم که باهم به پابوسشون بریم.دو ماه دیگه ۵ سال از نیتم میگذشت.خوشحالم و روی ابرا سیر میکنم.خدای ممنون که مارو لایق دونستی که این روزها و شبهای عزیز کنار پنحره فولاد و این مکان مقدس باشیم.من ایمان دارم که دو دست نداشته ی ابوالفضل بزرگترین گره هارو باز میکنه.ممنونم سیدالشهدا ممنونم حضرتابوالفضل دو رکعت شکرانه ام امیدوارم قبول واقع شده باشه.از صمیم قلبم معتقدم هیچ وقت دیر نمیشه چون خدا همیشه حواسش هست.سلامتی و آرامش همیشگی زندگیمون تنها خواسته یی بود که به زبون آوردم.امام رضا هنوز هم بغض وداع روز آخر تازه ست .ا...
15 مهر 1396

باز آمدیم...

سلام به روی ماهت عزیزکم بعد از یه غیبت طولانی اومدم تا از لحظه های شیرین با هم بودن بگم .قبلا که کوچیک تر بودی بیشتر  می اومدم و تازه شاکی میشدم از مامانایی که بچه هاشون اندازه الان شما هستنو کلا وبلاگو تعطیل کردن.یه اشتباه بزرگ  و قضاوت غلط. چون الان که توی موقعیت اونا هستم کاملا درک میکنم که واقعا سخته. یعنی اصلا نمیرسیم که بیایم حتی اگه دلمون بخواد بیایم و از لحظه لحظه بودن و نفس کشیدن بگیم که ثبتش خالی از لطف نیس. پ رهام قشنگم الان که دیگه به امید خدای مهربون کمتر از دو ماه دیگه سومین سال زندگیتو سپری میکنی،میفهم...
3 آبان 1394

25 ماهگی مبارک

پرهام نازنینم،یکماه هم از دومین سال حضور مهربونت گذشت.واقعا چقدر زود میگذره.الان یکماه و یه هفته ست که دیگه شیر نمیخوری.خدارو شکر دیگه با این قضیه کنار اومدی.خدارو شکر که خیلی منطقی هستی و با حرف زدن آروم میشی.ایشالا توی پست بعدی مفصل داستان می می نخوردنتو برات تعریف میکنم.الهی فدات بشم که دیگه واسه خودت آقایی شدی.از اولشم عینه یه جنتلمن بودی.بیشتر از سنت میفهمی و این برای ما خیلی قوته قلبه و از با تو بودن به خودمون می بالیم.کلی حرفای ناگفته دارم.تازگیا به یه دلیل واضح خیلی به من وابسته شدی.واسه همینم کمتر وقت میکنم به اینجا سر بزنم.دوست دارم به دنیا.پسرکه یکی یه دونم🚘🚙🚛🚙🚕🚜🚁
23 دی 1393

آذر آمد ماه تو ...

ماهها سپری شدند و رسید به زیباترین ماه که تورا در بر دارد ای عزیزترین احساس. ای شیرین ترین نگاه .پرهامم، قشنگم بی شک خدا همه ی ترینها را در تو تمام کرده. نفس می کشیم با تو لحظه لحظه زندگی را که شیرین کرده ای با شهد وجودت.   عکاس کوچک  ما پهلوان خدا قوت هر وقت مسابقه بهداد سلیمی بود و وزنه رو میدی سریع دست به کار میشدی. ما هم محو دیدن جگر گوشه مان میشدیمو مسابقه نهایی در برابرت جان میباخت آخ که هلاکتیم پسر علاقه بی نهایت زیادت به ماشین ها و اسامی شون باعث شده که حتی کار دستی هامون هم بنا به درخواست جگر گوشه مان بشود وسایل نقلیه کامیو...
16 آذر 1393

مخترع کوچیک من

هر چیزی که واسه خودت کشف میکنی میگم پرهام چی اختراع کرده کلی ذوق میکنیو نشونم میدی.مثلا از کشو آشپز خونه عاشقه این فندکه نارنجی و این چاقو تیز کن سیاه هستی اینم به خاطر اینکه شبیه ابزار باباست.میگی مامان سیاه    نارنجی بعد کلی چیز تعمیر میکنی .بخیالت پیچ گوشتیه. اینجا هم دو تارو با هم گذاشتی تو دسته کابینت و از اینکه محکم و موازی سر جاشون مونده بودن کلی ذوق کردی .گفتی مامان ببین با تشویقای من کلی خوشحال شدی گفتی به بابا نشون بدیم با اون دستای توپولوت نشون میدادیو کلی خوشحال بودی.آخ که هلاکتم ...
25 آبان 1393

23 ماهگیت مبارک

عزیز دلم ،با دو روز تاخیر 23 ماهه شدنت مبارررررررک. شب ماهگرد تولدت مهمون داشتیم و روز بعدشم شوک رفتنه مرتضی پاشایی عزیز خواننده محبوب و دوست داشتنی مون که چه روزایی رو با ترانه هایی دلنشینش سپری کردیم.درسته رفتنی باید بره.اما چه خوب که اینطور با شکوه و در اوجه محبوبیت. خدا به مادرش صبر بده .این تنها چیزیه که میتونم بگم. این روزا بی صبرانه چشم به راه خاله شهین و خاله عطیه هستی که بیش از انتظارت غیبتشون طولانی شده.ایشالا که زود زود میانو از این چشم انتظاری در میای.این از لحظه لحظه حرف زدنت و نام بردن اسماشون معلومه مثلا تا صدای زنگ در میاد میگی مامانی ، خاله شهینه میگم نیس میگی: عطیه.میگم نه.میگی...
25 آبان 1393

22 ماهگی مبارک

همه ی زندگیم، 5 روزی از 22 ماهگیت گذشته اما من الان اومدم بگم : قشنگترینو ناب ترین لحظات زندگیت مبارک.ایشالا که همیشه به یاری خدای مهربون تنت سالم و لبت خندون باشه .چند وقت پیشا توی وبلاگ  یکی از دوستان یه چیز جالب خوندم که خیلی به دلم چسبید.مامانش در مورد دوست داشتن و حد دوست داشتن نوشته بود که همه چیزای خوب یکی هستن .مثه خدا ، ماه ، خورشید ، زمین ، مامان ؛ بابا . و این چیزی بود که منم درگیرش بودم .واسه همینه که منم الان مدتیه که میگم پرهام میدونی چند تا دوست دارم؟وقتی نگام میکنی میگم فقط و فقط یکی مثه خودت که یه دونه یی واسه من مادر.   ...
28 مهر 1393

روزت مبارک

پرهام عزیزم با چند روز تاخیر روزتو تبریک میگم.کلی شرمنده تم که دیر به دیر وبلاگتو به روز می کنم و از در فشانی هات کمتر می نویسم. اما الان دقیقا 4 روزی قبل از ماهگرد تولدت اومدم که بیشتر از این شرمنده نشم.کلی حرف واسه گفتن دارم.کلی دایره لغاتت گسترده تر شده و به جمله رسیدی.اینقد قشنگ جمله میگی که دلم میخاد بچلونمت. از دنیای با تو بودن هر چی بگم کمه واسه همین چند ماهیه که از عکس گرفتن غافل شدمو بیشتر فیلم میگیرم تا بعدها تغییرات ناب زندگیتو با چشای قشنگ خودت ببینی. و اما شکار لحظه ها: هیچی قشنگتر از این نیست که ببینی جیگر گوشه ت خیلی شیک خودشو مشغول کرده تا من مادر به کارای روز مره برسم ...
19 مهر 1393