باز آمدیم...
سلام به روی ماهت عزیزکم
بعد از یه غیبت طولانی اومدم تا از لحظه های شیرین با هم بودن بگم .قبلا که
کوچیک تر بودی بیشتر می اومدم و تازه شاکی میشدم از مامانایی که بچه
هاشون اندازه الان شما هستنو کلا وبلاگو تعطیل کردن.یه اشتباه بزرگ و
قضاوت غلط. چون الان که توی موقعیت اونا هستم کاملا درک میکنم که واقعا
سخته.
یعنی اصلا نمیرسیم که بیایم حتی اگه دلمون بخواد بیایم و از لحظه لحظه
بودن و نفس کشیدن بگیم که ثبتش خالی از لطف نیس.
پرهام قشنگم الان که دیگه به امید خدای مهربون کمتر از دو ماه دیگه
سومین سال زندگیتو سپری میکنی،میفهمم که مادر بودن یعنی یه
دلهره ی غریب یه حس عجیب یعنی هر لحظه نفس کشیدن با یه قلب و دو
بدن.عاشقه لحظه لحظه با تو بودن هستم.خدارو شکر میکنم که هستی و
شدی نفس زندگیمون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی