پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

پرهام و باما

بهترین و مناسب ترین اسباب بازی برای کودکان به ویژه در سنین  زیر 6 سال ، اسباب بازی های آموزشی است. چرا که این گروه از اسباب بازی ها موجب پرورش تفکر، تخیل، سرگرمی، لذت و مهمتر از همه یادگیری در کودک می گردد و او را با مفاهیم و دنیای پیرامون آشنا می سازد. اسباب بازی های آموزشی، نقش بسزایی در رشد کودکان  ایفا می نمایند.  موجب بالا رفتن هوش، مهارتهای اجتماعی و همچنین رفتارهای احساسی کودکان می گردند.  پکیج باما یک بازی و سرگرمی آموزشی می باشد که برای سنین 3 تا 6 سال (سالهای پیش از دبستان) طراحی شده است. و قسمت مقدماتی آن حتی برای کودکان کمتر از 3 سال نیز کار...
12 شهريور 1393

برای پرهامم...

پسرم،دنیای منی.این جمله یی که از میون این همه بیشترها از ذهنم اومد بیرون.خدایا عاجزانه ازت میخام مثل همیشه حافظ پرهامم باشی. گلکم، دنیای الان ما پر شده از فرهنگ لغت جدید که مختص خودته.و کلی سوال و جوابایی که هنوز از دهنم در نیومده جوابشو بلند و راضی میدی.مثلا : آقا اسم شما چیه ؟     هام پرهامِ    ؟   ررررررررررررر  ( گاهی هم دار) اسم باباتون   ؟   مَمَّد    ( با تشدید میگی ) اسم مامانتون   ؟        ای ما اسم بابا جونتون  ؟  عَبا  اسم مامان جونتون ؟&nb...
25 تير 1393

اولین قدمهای پرهام

اواخر 11ماهت بود که ایستادی و کناره هارو میگرفتیو راه میرفتی .پشت موتور و روروئکتو.چنان بی هوا می رفتی که همش پشتت راه میرفتم که آسیب نبینی. اواخر 13 ماهگی دو قدم راه رفتیو نشستی.نمی دونم اسمشو چی بزارم.ترس یا عدم تعادل.خلاصه اینکه از وضیعت خودتت راضی بودیو منم راضی به خوشحالی تو . دیگران هم که همیشه سوالای تکراریشون تمومی نداره.مث زمانی که سینه خیز چنان سریع میرفتی که دوس نداشتی آروم 4 دستو پا بری .الانا هم اینقدر سیع 4 دست و پا میرفتی که راضی نمیشدی به این وضیعت آروم راه رفتن.14 ماهگی شروع قدمهای نا متعادلت بود  و روزی که تنهایی مهمون خونه خاله شهین بودی هم تاریخ 9 اسفند ماه بو...
16 اسفند 1392

سرگرمی های خونه مامان جون

وقتی خونه مامان جون اینا میریم انگشت اشاره ات میره روی کلید پنکه و برق ویکی باید زحمت بلند کردنتو بکشه تا شما دستی به کلید پنکه بزنی تا قانع شی اینجا خاله شهین زحمتتو کشیده                                                                                   بعدشم دیگه پله های خونه داستانی واسه خودش.این اولین باری که بدون کمک رفتی بالا.پایان 10 ماهگی بود بابایی موبایل میزاشت که بر...
14 آذر 1392

اولین تولد

تولدت مبارک پسر گلم.امشب 27 محرمه و به سال قمری تولد پرهام جون مامان میشه.خیلی جالب بود.هیچ  روز مامانی 6 صبح بیدار نمیشدم .دیشب با این که 3  نیمه شب خوابیدم اما 6 صبح بیدار شدم. وقتی شیر خوردی گذاشتمت توی تختتو رفتم سراغ کارا. جالبتر از همه این که از طلوع خورشید که بی نهایت خوشگل بود رفتم روی ایوونو عکس انداختم. روز خوبی رو با هم شروع کردیم. چون هوا خیلی خوب بود با کالسکه رفتیم توی کوچه ها و شهرکای اطراف خونه یه دوری زدیم اینقدر هیپنوتیزم شده بودی  که تکون نمی خوردی. تا می ایستادم نگام میکردیو یه تکون میدادی پاهاتو که حرکت کنیم.آخ که هلاکتم مادر. فقط با این که مثل همیشه دوربی...
10 آذر 1392

پرهام خلاق

پرهام عزیزم، نفسم ، امیدم، عاشقتتتتتتتتتتم . دیوانه وار دوست دارم اینقدر دوست دارم که قابل انداره گیری نیست .روز به روز وروجکتر میشی و توی دل همه جاتو بیشتر میکنی. خلاقیتت منو کشته. واسه خودت بازی خلق میکنی اگه چیزی بهت بدم و خودم برم سر وقت کار خودمو دورادور حواسم بهت باشه یهو میبینم یه کارایی می کنی که دلم واست غش میره و میام جلو و حسابی می چلو نمت. میخام شیرین کاریاتو واست لیستشون کنم : 1) وقتی توپتو میگیری پرتش میکنیو چهار دست و پا میری دنبالش و دوباره با اون دستای خوشگلت می گیریشو پرت می کنی.کلو خو نه رو دور میزنی.با  خودت غرق بازی میشی . هم بازیکنی و هم  همبازی (...
10 آبان 1392

تجربه ای جدید

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا                                                  هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا فردای روزی که ده ماهه شدی جدی جدی چهار دست و پا رفتنو شروع کردی. عزیز دلم اینقدر که عجله داشتی از 8 ماهگی دو قدم می رفتیو خسته میشدی و بخاطر اینکه زودتر به اهدافت برسی تند تند سینه خیز میرفتی .( به قول خودم به سرعت نور).اما دو روزه که عادت کردی به این وضعیت جدید . اما هنوز یه خورده سینه خیز میری ولی بیشترشو چهار...
24 مهر 1392

پهلوون 10 ماهه

وروجک مامان، 10 ماهگیت مبارک.  دیگه ماهت دو رقمی شده کلک مامان   پهلوون اسمیه که بابایی روت گذاشته.چون همش واسه گرفتن همه چی به خودت فشار میاریو زور میزنی و همه چیو از جا در میاری .نمونش توی فرمون ماشین خاله شهینو یا کلید برق اتاقمونو که دایره ایه یا در بطری آب هر چقد هم که محکم باشه و .... روز به روز خوردنی تر میشی.امروز خاله جون اینا بعد از 3 روز که تهران بودن اومدن دیدنت اینقدر خوشحال شدی و به روش خودت   ذوق کردی که دلشونو بردی(دستاتو تند تند تکون میدی) کل کارای که یاد گرفتیو میخاستی بهشون بگی. از اول 9 ماهگیت انگشت اشاره خوشگلتو واسه نشون  دادن میا...
23 مهر 1392