اولین تولد
تولدت مبارک پسر گلم.امشب 27 محرمه و به سال قمری تولد پرهام جون مامان
میشه.خیلی جالب بود.هیچ روز مامانی 6 صبح بیدار نمیشدم .دیشب با این که 3
نیمه شب خوابیدم اما 6 صبح بیدار شدم. وقتی شیر خوردی گذاشتمت توی تختتو
رفتم سراغ کارا. جالبتر از همه این که از طلوع خورشید که بی نهایت خوشگل بود
رفتم روی ایوونو عکس انداختم. روز خوبی رو با هم شروع کردیم. چون هوا خیلی
خوب بود با کالسکه رفتیم توی کوچه ها و شهرکای اطراف خونه یه دوری زدیم اینقدر
هیپنوتیزم شده بودی که تکون نمی خوردی. تا می ایستادم نگام میکردیو یه تکون
میدادی پاهاتو که حرکت کنیم.آخ که هلاکتم مادر. فقط با این که مثل همیشه دوربین
همراهمون بود یادم رفت عکس بگیرم ازت. وقتی اومدم خونه کلی افسوس خوردم.
نیم ساعت پیش به تقویم نگاه میکردم که ببینم اربعین حسینی چندم میشه که دیدم
امروز 27 محرمه و به بابایی گفتم امروز تولد نفس زندگیمونه. پسر عزیزم امروز کلی
پیشرفت داشتی:
1) حلقه هاتو با دستای خوشگلت میزاری سر جاش و وقتی مامان میگم هورا هورا یا
آفرین و دست میزنم کلی ذوق میکنیو بعدیشو میزاری
2) توی سطل حرف میزنیو از بازی انعکاس صدات کلی لذت میبریو با خنده یی که
مامان هلاکشم کلی ادا اطوار در میاری توی سطل و میدی مامان تا توی سطل
صدات بزنم و وقتی صدام عوض میشه کلی ذوق میکنیو دوباره می گیریو خودت به
زبان خودت حرف میزنی
3) وقتی میگم پرهااااام زبونت کو؟ زبونتو میاری بیرون. یه ماشینک داری که مامانی
میگفتم بیب بیب میکنه و اسمشو گذاشتی بوب بوب . چشم و زبون داره. میگم
زبون بوب بوب چه جو ریه.زبون کوچولولتو میاری بیرون.آخ که هلاکتتتتتتتتتتتم
امشب رفتیم پیش خاله شهین اینا.فردا صبح با خاله عطیه میرن دوبی پیش علیرضا.
2 ماه نیم نیستن.دلم خیلی تنگ میشه.میدونم که تو هم در نبودشون خیلی اذیت
میشی.بی نهایت دوسشون داری.خدا کنه که زمان زود بگذره و یهو بشه اواخر بهمن
ماه که میان.امسال عید علیرضا هم میاد که تو دیگه 1 سال و 3 ماهته. و برای
اولین بار از نزدیک تورور میبینه.یادش بخیر پارسال. هر وقتمنو میرسوند خونه .میگفت
باید آروم برم.بار شیشه داریم یه بارم توی ترافیک از کوچه پس کوچه مارورسوند خونه
خاله شقایق.دلم کلی واسش تنگیده. به امید روزای قشنگ