پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

پهلوون 10 ماهه

1392/7/23 22:17
نویسنده : خودم
242 بازدید
اشتراک گذاری

وروجک مامان، 10 ماهگیت مبارک.

 دیگه ماهت دو رقمی شده کلک مامانبغل 

پهلوون اسمیه که بابایی روت گذاشته.چون همش واسه گرفتن همه چی به

خودت فشار میاریو زور میزنی و همه چیو از جا در میاری .نمونش توی فرمون

ماشین خاله شهینو یا کلید برق اتاقمونو که دایره ایه یا در بطری آب هر چقد

هم که محکم باشه و .... روز به روز خوردنی تر میشی.امروز خاله جون اینا بعد

از 3 روز که تهرانبودن اومدن دیدنت اینقدر خوشحال شدی و به روش خودت  

ذوق کردی که دلشونوبردی(دستاتو تند تند تکون میدی) کل کارای که یاد گرفتیو

میخاستی بهشون بگی.از اول 9 ماهگیت انگشت اشاره خوشگلتو واسه نشون

 دادن میاری بالا و هر چی بخای نشون میدی .مثلا میگیم پرهام برق کو .سریع

سرتو میاری بالا و اشاره میکنیو میگی بر و اینقده با بَ گفتنت فوت میکنی که

نگو.وقتی میگم باب اسفنجی کوسریع نشونش میدیو میگی باب. و وقتی توی

 اتاقت هستیم ومیگم :مامانی پرهام کو؟به عکسات اشاره میکنی که به دیواره.

وقتی بابایی عکساتو از آتلیه آورد چنانذوقی کردی رفتی روی شاسی بزرگه

نشستیو خم شدیو به روش خودتت خودتوبوسیدی. و اصلا ول کن نبودی و جیغ

میزدی که نگیریمش.حق با خاله شهینه کهمیگه این پسرت خود شیفته ست.

آخه هر وقت عکستو از توی موبایلش نشونت میدهکلی ذوق میکنی . مخصوصا

فیلماتو که میبینی از خود بی خود میشی .فدای پسرخود شیفته ام میشم منقلب.

زندگی مامان، همه ی بود ونبود ما، من و بابایی بدون تو می میریم .امشب داشتی

میخوابیدی.ساعت 11/15 دقیقه شب بود که دیگه داشتی شیر میخوردیو به روش

خودت بخابی که با صدای زنگ در بابایی پریدی.یه عادتی که داری از 7 ماهگی اینه

که به محض بیدار شدن میشینی . بابایی امشب سالن فوتبال بودن و یادشون میره

کلیددر حیاطو ببرن و شما هم با صدای زنگ در پریدیو کلی دو تایی خندیدیم وقتی که

صدایزنگو در آوردی و گفتی بیب.منم گفتم پرهام چی میگی ؟ بیب؟ خندیدیو گفتی

بیب.قربون اون بیب گفتناتم میشم. اصلا مامان فدای اون خنده های بی دندونیتم .

10 ماهت هم تموم شدو خبری از دندونات نشد که نشد.دکترت که گفت باید

خوشحال هم باشید جون هر چی دیر تر در بیاد بهتره.ولی خیلی داری اذیت

میشی. مامان فقط نگرانتم که خیلی بی طاقتی.امروز دیدم رفتی چرم پایین

مبلو دو دستی گرفتی وافتادی به جون اون لثه های بیچاره. ایشالا که هر چه

زودتر درادو راحتت کنن.باباییمیگه خیلی خنده داره که پرهام راه بره اما دندون  

نداشته باشه.آخه خیلی تلاشداری واسه راه رفتن.منم میگم هیچم خنده دار

 نیست هر کی یه طوریه . این جیگرما هم به نوع خودش منحصر به فرده.عکس

جدید تو در حال حاضر آماده ندارم اما عکس از هفته پیش دارم که دایی محمود

و زندایی جون به همراه رهام جیگر اومده بودن.

اینجا رهام جونم خیلی خوابش می اومد ورهام لباس بیلا رو هم پوشیده( رهام به

باب اسفنجی میگه بیلا)آخ که عمه هلاک حرف زدنشمقلب

 عاشق این عکسم. وقتی که گفتم رهام جون و خواستم عکس بگیرم دیدم

توی لنز دوربینو با اون چشای معصومو خواب آلو نگاه کرد و پشت پرهامو ماساژ

داد . آخ که فدای اون مهربونیاتم ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
23 مهر 92 2:11
.....I Love you
....I Love you
...I Love you
..I Love you
...I Love you
..I Love you
.I Love you
.I Love you
.I Love you
..I Love you
...I Love you
....I Love you
.....I Love you
......I Love you
.......I Love you
........I Love you
........I Love you
........I Love you
.......I Love you
......I Love you
.....I Love you
....I Love you
...I Love you
..


مرسی عزیزم.چه پسر نازی دارید شما. از طرف من ببوسیدش
مامان سام
23 مهر 92 2:54
پرهام جونم 10 ماهگیت مباااااااااااااااااااااااااارک.ایشاالله رقم سال های زندگیت 3 رقمی بشه


ممنون مامان سام عزیز.سام شما هم خیلی نا نازه ها.با اجازه لینکتون کردم.
ترنم کوچولو و مامان فاطمه
23 مهر 92 10:31
ای جاااااانم قربون ذوق کردنت برم منماشاالله به رهام جون چه قدر ناز شیما جون ممنون از حضورت عزیزم پرهام نازمو ببووس خدا حفظش کنه


مرسی فاطمه جون.شما هم ترنم عسلو ببوس