پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

خوابی شیرین

اول از همه بگم که خیلی خیلی خیلی دوست دارم. جمله یی که روزی چندین بار بهت میگمو هر دفعه هم حسش تازه تر از قبله. تنها جمله یی که تکراری بودنش بیشتر به من می چسبه .با این که از تکرار هر حرف بیزارم.اما در مقابلت شیرینترین جمله ی دنیاست عزیز دل مادر. خواب می بینی پا میشی واسم تعریف می کنی .توی زمان بیداری به هر چی که بیشتر علاقه مندی و در گیرشونی توی خواب هم مسلما به یاد شونی و خوابشو می بینی . یه مدت درگیر در بودی پا میشدی می گفتی  در  در یه بار هم خواب  خیار پا شدی گفتی   وا  وا یه بار دیگه شم    بابایی بابایی یه بار هم خواب    دَ د...
23 شهريور 1393

21 ماهگیت مبارک

عزیز مادر 30 ماه لحظه به لحظه با منی .9 ماهشو با انتظاری شیرین سپری کردم تا رسیدم به 21 ماه با شکوه.خدایا شکرت .از روز اولی که متوجه حضورت توی خودم شدم هر روزمونو با سوره های مبارک چهار قل  و آیه الکرسی گرانقدر متبرک کردم تا همین امروز .روزی رو به یاد ندارم که بدون خوندن آیه های دوست داشتنی خودم به خواب رفته باشیم. و چقدر شیرینه که الان دو ماهی میشه شما کوچولوی دوست داشتنی من در خواست می کنی که مامانی هار قل  یا اتتکورسی.تا عرش خدا بالا میرم .خدایا ممنونم که پسرکم بی نهایت انس گرفته با آیات شیرینت. داستان از اونجایی شروع شد که یه شب خوابت نمی برد گفتم پرهامی چرا نمی خابی میخای واست 4...
23 شهريور 1393

و اما گلچینی از عکسای سال 93

اینجا توی ماشین منتظر بابا هستی تا از دستگاه کارتخوان بانک بیاد بابا   بابا  بابایی بقیه عکساتو توی ادامه مطلب ببین   اولین تجربه دریای امسال ،ساحل خاله شهین اینا وقتی پاهات به آب میخوره کلی میخندیو ریسه میری عاشق حفظ تعادلتم .نمونش اینجا اینم یسنا که اون موقع صداش میزدی  دَ نا یه u ا دت دیگه ات هم اینه که خودت باید همه چیو کشف کنی و این یعنی اوج لذتت. واسه همین هم توی ساحل اصراری ندارم که چیزی واست درست کنم وقتی خودت تقاضای قالب زدن با ماهی و خرچنگ میکنی و با اون زبون شیرینت میگی هرچنگ  و میگی مامانی دورس.اونوقته که واست قالب م...
9 شهريور 1393

20 ماهگیت مبارک

عزیز دل مامانی با یه روز تاخیر 20 ماهگیت مبارک.به دنیای جدیدت خوش اومدی. الانا خیلی به عدد 20 علاقه داری .دیگه دوس داشتنی هات بنا به درخواسته خاله عطی از 10 به 20 رسیده و همه چیو بی (20 تا) دوس داری.الانم میگم پرهام چند ماهه شده با ناز و ادا که مامان هلاکشم میگی بی(20)ایشالا که 120 ساله بشی. کادوی تولدتو چون الان مورد نیازت بود 4 ماه جلوتر گرفتیم.سه چرخه رویایی.کلی ذوقشو کردی تا میگیم پرهام چی داره میگی چرخ.چه رنگیه ؟ سیا. توی پست بعدی حتما عکسای خوشگلتو میزارم نفس مامان ...
23 مرداد 1393

یه روز پر هیجان

آخرین پنجشنبه ماه رمضون واست پر بود از هیجان و شادی . اولش که با بابایی رفتیم آرایشگاه اول بابا موهاشو کوتاه کرد و بعدش شما دسته گل مامان.هی میگفتی عمو : بابا.یعنی موهای بابا رو کوتاه کرده.عمو هم بهت لبخند میزد بعدش که نوبت خودت شد کلی دَ دَ گفتی که مثلا بریم.عزیزم از بس که مو ،کرک ،نخ به دستت و صورتت بخوره بدت میاد یه بار که این اتفاق افتاد و دست خیستو از بس که درگیر دندونی زدی دهنتو دهنت مویی شد دیگه فراری شدی از عمو جواد.ولی الحق که عمو جواد با صبوری موهاتو هر دفعه قشنگتر از قبل کوتاه میکنه.آخرش هم بهت عیدی میده.و هی میگی مامان :عمو عیدی.همیشه مارو شرمنده میکنه و پولی که بابا تقدیمش میکنه رو تقدیمت...
2 مرداد 1393

21 رمضان

طبق آیین هر ساله مون راهی امامزاده عبدالوافی کلارآباد شدیم.قبل از نفسای گرمت هم می رفتیم ولی این سه سالی که همراهمون هستی هم رفتیم.توی راه یاد گرفتی بگی (یا علی مدد ) البته به زبون شیرین خودت   (( علیییییییی      بَرَد )) عاشقتم که یکسره می گفتی. الهی فدات که روز به روز آقاتر میشی.اینجا هم گفتم پرهام یه لبخند و اینی شد که می بینی توی ماشین وقتی روی صندلیت می شینی سریع میگی باما . دو تا cd گذاشتیم پشت سرت میگیری دستتو دنیایی داری واسه خودت از هر زوایایی میگیری دستتو کلی باهاشون حال میکنی اینجا هم داری میگی مامانی مامانی  آبییییییییی ...
29 تير 1393

اولین کنسرت

یه تجربه ی جدید،رفتن به کنسرت بود.اونم کنسرت رضا صادقی هیچ ذهنیتی ازت نداشتم .گفتیم ببینیم برای بار اول چطوری .خدارو شکر که عالی بودی.تاریخش 93/3/30 بود که روز تولد عمو حمید (بابای طاها جون)بود.خونواده ی ما و خونواده ی طاها . اولش کلی ذوق میکردینو واسه خودتون صندلی انتخاب کردینو خوراکی خوردین فلفل مامان کلی هم زور آزمایی کردیو صندلی جابجا کردی اینم نگاه راضی از کارت به طاها(که مثلا منو باش رفیق) از نوزادی عادتت بود که وسایل گنده تر از خودتو بگیری و این داستان هنوز ادامه داره فدای اون صورتتم پهلوون پرهامم اولش که موزیک شروع شد جفتتون باهم زدین زیر گریه ک...
27 تير 1393

پرهام و عینک

عاشق عینک هستی و این کنجکاویت دو بار هم خسارت داده .نه اینکه همش در حال جابجایی.فکر کردی که دسته عینک چرا صاف نمیمونه و این شد که عینک منو یه دسته یی کردیش و عینک عمو حمید هم که خدارو شکر بخیر گذشتو ترمیم شد. اما واسه من منجر به خرید مجدد شد.انگار می دونستی که عینک مامان بعد چند سال باید تعویض شه کلک.خرج گذاشتی رو دست بابایی.اینجا هم عینک خاله عطی رو زدی به چشتو تجربه ی جدیدی بود واست و کلی ذوقیدی عکسا واسه اوایل بهاره.خونه ی مامان جون اینا.اینجا هم از اینکه در نریو با عینک تنها نمونی خاله عطی دستاتو گرفته که عکس بندازیم عاشق این قیافه ی سراپا شیطنتتم. توی مسافرت خواستیم واس...
23 تير 1393

پهلوون19ماهگی مبارک

رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا مستعد سفر شهر خدا کرد مرا از گلستان کرم طرفه نسیمی بوزید که سراپای پر از عطر و صفا کرد مرا  . . . ماه ضیافت الهی بر شما مبارک   (دنیا جای دل بستن نیست،اگر دل بستی گویی که بالهایت را بسته ای تا پرواز نکنی و اگر پرواز نکنی اوج نخواهی گرفت و تو برای اوج گرفتن آمده ای و زندگی میکنی … یادت می آید آن عهدی که با معبودت بستی که نیست جز تو خدایی و نهایت عشق تویی ؟؟؟حال چه شده که در دلم ناخدایی فرمان میدهد که لنگر را بینداز اینجا کنار ساحل دنیا ؟پشت دنیا شهریست ، عزم رفتن باید کرد … ) و ما اومدیم بعد از یه غیبت طولانی.واقعیتش دل...
22 تير 1393