21 رمضان
طبق آیین هر ساله مون راهی امامزاده عبدالوافی کلارآباد شدیم.قبل از نفسای گرمت
هم می رفتیم ولی این سه سالی که همراهمون هستی هم رفتیم.توی راه یاد گرفتی
بگی (یا علی مدد ) البته به زبون شیرین خودت (( علیییییییی بَرَد ))عاشقتم
که یکسره می گفتی.
الهی فدات که روز به روز آقاتر میشی.اینجا هم گفتم پرهام یه لبخند و اینی شد
که می بینی
توی ماشین وقتی روی صندلیت می شینی سریع میگی باما . دو تا cd گذاشتیم
پشت سرت میگیری دستتو دنیایی داری واسه خودت از هر زوایایی میگیری دستتو
کلی باهاشون حال میکنی
اینجا هم داری میگی مامانی مامانی آبییییییییی
این آبی هم جریان داره .یه مدتیه توی ماشین میگی بابا آبی مامان آبی. تا که
گفتیم پرهام آبی کو؟؟
دیدیم این نیسان آبیارو نشونمون دادی .هر وقت میدیدی می گفتی آبی بیا بیا
دستاتو مییاری به علامت بیا بالا.عاشقتم من.
تا اینکه امروز بابایی آروم رد شد تا یه دل سیر ماشین آبی ببینی و آخرشم باهاش
بای بای کردی
هلاک اون نگاه پر از دقتتم .به همه چی با دقت نگاه می کنی و می سپری به
حافظه ات اگه یه ماه دیگه هم ازت بپرسم تند و سریع جوابتو آماده داری
خدارو شکر که امروز حواس بابایی بود و گذاشت نذری رو با دستای خودت گذاشتی
توی مرقد.آقا جون بی نهایت متشکرم