پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

تولد تولد تولدت مبارک

بخاطر علاقه زیادت به باب اسفنجی و اینکه هر جا ببینیش، سریع با انگشت خوشگلت نشون میدیو میگی : باااب.تصمیم گرفتیم که کیک تولدت رو باب اسفنجی سفرش بدیم.اولش بابایی رفت قنادی دید که شبیه باب اسفنجیه و خوبه ولی عصر، وقت تحویل کیک کلی با اونی که سفرش داده بود فرق میکرد.منم گفت خوبه مهم اینه که پرهامی بشناسه و خوشش بیاد .وقتی اومدیم خونه و کیکتو دیدی .تند و سریع گفتی بااااب. و ما خوشحال از اینکه پرهام کوچولوی ماهم خوشحال شده اینم مختصری از شام تولد شما ( یه چیزایی هم جا موند مث کرم کارامل که کلی هم دوسش داری )  اینم کیک و شمع بیاد ماندنی   وقتی میخای از راه دور ش...
22 آذر 1392

پرهام یکساله

پسر عزیزم تولدت مبارک شعر هر روز مامانی واسه پرهامی   که کلی هم خودتو واسه مامان لوس می کنی (( پرهام یکی یه دونه/ پرهام عزیز خونه/ پرهام چه مهربونه/ قدر مارو میدونه/پرهامی دردونه/چشم و چراغ خونه))    یکسال با همه شیرینی هاش گذشت و تو،عزیز درودونه ی مامان یکساله شدی. حس غریبی دارم.قابل بیان نیست.حال و هوای آسمون هیچ فرقی با پارسال نداره.همون سوز وسرما . و همون بارونی که حتی جلومونم نمیدیدیم.دقیقا 4 ساعت و نیم دیگه به دنیا میای.امشب یه تولد کوچولو واست گرفتیم.با خونواده بابایی و مامانی.کیکت هم باااااب بود و کلی هم ذوق کردی و یکسره می گفتی باااااااب &nbs...
22 آذر 1392

کندوکاو بعد خواب

از نوزادی تا الان مثل یه آدم مستقل برخورد کردی. زمانی که سینه خیز بودی که یا علی میرفتی. زمان نشسن و 4 دست و پا هم بدون سر وصدا پا میشیو بعد از چند دقیقه که دستت به جایی بند نیست سر وصدات در میاد. واسه همینم وقتی خوابیدی چندین بار سرکشی میکنم ببینم در چه حالی.خدا نکنه جایی باشیمو هی بهت سر بزنم اون وقته که همه میگن زیادی حساسی .آخه قربونت برم خبر ندارن که پسر من استقلال طلبه .خودش میخاد همه کاراشو بکنه و این در سنه شما یه خورده خطرناکه .بعد از خواب بعد از ظهرت که میشه شروع میکنی به کندکاو اطراف تختتو کلی شلوغ بازی میکنی.یه روز مامان دوربین به دست شدمو کلی عکس ا...
14 آذر 1392

پرهام عشق فرمون

از اون جایی که عاشق فرمون و دنده ماشینی ، سوار ماشین که میشی حتما باید دستت به دنده و فرمون بخوره. توی این عکس هم سوار ماشین شارژی دوران کودکی پارسا شدی و کلی کیف کردی( عکسا در تاریخ 92/8/19 گرفته شده) هر چی می گفتم مامانی بشین. از ذوق ایستادی.یا به قول همه .... نشستن نداری                                                                                                 &...
13 آذر 1392

سوغاتی رهام جون

عزیز دل عمه که با دلبری میگه عمی  و گاهی هم شیما ، این هواپیما، موتور و ماشینارو واسه شما از مشهدالرضا به عنوان سوغات به سلیقه خودش آورده.کلی دوسشون داری اینم عکسای دو مین بهار زندگیش که خیلی ناناز شده.                                                                                                                    ...
12 آذر 1392

این روزها و دیگر هیچ

پرهامم، این روزا  اینقدر با هم داستان داریم که کمتر وقت میکنم به وبلاگت سری بزنمو به اصطلاح خودمون به روزش کنم.میخام از روزای با هم بودن حسابی لذت ببرم واسه همینم زیاد عذاب وجدان نمیگیرم که کمتر میام پای نت. امروز وقتی میخاستم بخوابونمت و طبق یکی از عادتات واسه خوابیدن توی بغلم گرفتمت تا با موزیکای مورد علاقه ات بخابی.یهو ترانه نوازش که دورانی که توی شکم مامانی گوش میدادیو گذاشتم.1 دقیقه هم نشد که خوابیدی با آرامش کامل (( چشمای بسته ی تورو با بوسه بازش میکنم      قلب شکسته ی تورو خودم نوازش میکنم...))   قربون خدا برم. البته این روزا اینقد از خودت انرژی میزاریو ورجه وو...
8 آذر 1392

پرهام و گردونه

یه قرعه کشی های ماهانه هست طرف فامیلای پدری بابا محمد. که هم همه فامیل ماهی یه بار هم شده همدیگه رو درست و حسابی می بینن و هر ماه خونه یکی برگزار میشه و هم قرعه کشی پولیه که هر خونواده ای یه سهمی داره.در کل خوبه. واسه شما که عالیه . خدا نکنه گردونه بیاد وسط. آخرین قرعه کشی خونه عمه بود اینقدر خوابت میومد که نگو همه چیزو واسه خوابت آماده کردم اما تا صدای گردونه رو از دور شنیدی پا شدی رفتی سمت در .منم دلم نیومد که نبینی. خیلی دست و پا میزنیو هیجان به خرج میدیو خیس عرق میکنی خودتو منم میخام دورت کنم اما نمیشه.اینم جنابعالی وقتی گردونه رو میبینی و از خود بی خود میشی   بابایی هم ط...
17 آبان 1392

شهر بازی

اواخر مهر ماه با دایی حامد اینا و خاله عطیه رفتیم بام لاهیجان و شهر بازی. اینقدر مات و مبهوت شده بودی که نگو .توی این عکسها هم داری به 3 نفری که سوار سالتو شده بودنو از هیجانو ترسشون جیغ می زدن این طوری نگاه می کردی اینجا بغل زندایی طیبه هستی.اینقد که دوست داره وقتی با همیم همش بغلشی و حواسش خیلی بهت هست که سردت نشه     ...
15 آبان 1392

پرهام و پیازچه

از اون جایی که از اواسط 3 ماهگی همه چیز به دهنت بود و طبق نظر آقای دکتر لثه های شما آماده بودن برای در اومدن اون مرواریدای نایاب(دندون)... و این داستان تا الان ادامه داره . هفته ای دو سه باری بی تاب می شی و بعد از بیتابی ها مامان یه تغییراتیو توی لثه های خوشگلت می بینم. دکترتون میگن که هر چقدر دندونات دیرتر دراد در آینده مستحکم تر ن و خیلی هم خوبه هر چی که بگذره و تا 13 ماهگی طبیعیه.ماامن هم عجله ای ندارم.مخصوصا که با خیال راحت قطره آهنتو میدم.اما بی تابی هات عذابم میده.همه ی کارات به موقع و حتی زودتر از موعد بوده ولی این دندون در آوردنت داستانی شده .همش به بابایی میگم این قند عسل ما چیزای خ...
14 آبان 1392