این روزای پرهامم
وقتی داری غذا می خوری چنگالتو ور میداریو میری توی اتاقت سراغ آقای موتور سوار و بوب بوبت که خیلی دوسشون داری و سعی میکنی از غذای مورد علاقت اونا هم فیض ببرن نیگا چه مهربون نشوندیش رو پاهات بابایی میگه به این پرهامی اینقدر غذای تخیلی دادی فکر میکنه غذا خوردن اینطوریه چکار کنم عزیز دلم.با هر ایده ای که دوس داری زندگی میکنیم مهم اینه که تو خوش باشی.(آخه یه وسایل نقلی آشپزخونه داری کلی غذا می پزیم و از توی قابلمه روی گازت غذاهارو میدی خودتو و من میچشیم و کلی این بازی رو دوس داری و روزی نیس که منو مهمون قابلمه و قاشق نقلیت نکنی) خیلی سعی کردیم که واست مبل کوچولو پیدا کنیم ولی وقتی...