پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

این روزای پرهامم

وقتی داری غذا می خوری چنگالتو ور میداریو میری توی اتاقت سراغ آقای موتور سوار و بوب بوبت که خیلی دوسشون داری و سعی میکنی از غذای مورد علاقت اونا هم  فیض ببرن نیگا چه مهربون نشوندیش رو پاهات بابایی میگه به این پرهامی اینقدر غذای تخیلی دادی فکر میکنه غذا خوردن اینطوریه چکار کنم عزیز دلم.با هر ایده ای که دوس داری زندگی میکنیم مهم اینه که تو خوش باشی.(آخه یه وسایل نقلی آشپزخونه داری کلی غذا می پزیم و از توی قابلمه روی گازت غذاهارو میدی خودتو و من میچشیم و کلی این بازی رو دوس داری و روزی نیس که منو مهمون قابلمه و قاشق نقلیت نکنی) خیلی سعی کردیم که واست مبل کوچولو پیدا کنیم ولی وقتی...
19 خرداد 1393

شعر .دکلمه. ترانه

شعر ها و دکلمه های در حال حاضر که خیلی دوسشون داری 1) اولین دکلمه یی که از ماههای اولی که توی دل مامان بودی و باهم گوش میدادیم و هنوز هم که هنوزه وقتی از خواب نازت پا میشی می خونم و کلی می خندیو دلبری می کنی سلام به روی ماهت به کاکلت  کلاهت سلام به چشم و ابرو  به گوش و بینی و مو سلام که خیلی ماهی چشم نخوری الهی 2) عاشق شعر تاب تاب عباسی هستی تاب تاب عباسی خدا پرهام و نندازی اگه بخای بندازی بغل (بابا) بندازی به قسمت بغل  کی بندازی که برسیم از بابا شروع می کنیو دونه دونه کل خاندان مادری و پدری رو میگی   3) ...
18 خرداد 1393

زندگی

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.   به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.   به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر دنیاست.   به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.   به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اگر بتونی...
17 خرداد 1393

این روزها...

پرهام مادر، از اینکه چند وقتیه سری به وبلاگت نزدمو از شیرین کاریات و بزرگ منشیات ننوشتم شرمنده ام.می دونم که اون قلب کوچولو و مهربونت همیشه ی خدا خطاهای من مادرو می بخشه .پرهامم، از این که با لبخندات دلمو به عرش می بری یه عالمه ممنونم. از اینکه با صدا زدنهای دائمت گاهی فقط گاهی کلافه میشم منو ببخش.می دونی که می دونم وقتی یکریز میگی مامان یعنی یه مشکلی داری.یا درد لثه هاته که بی حوصله ت میکنه.یا حرفی و سخنیه که من مادر باید مترجمت باشم.قد یه دنیا دوست دارم.وقتی با خاله شهین مشغول حرف زدن بودیم و تو جیگر مامان یکسره می گفتی مامان مامان مامان .وقتی بهت خیلی آروومو چشم تو چشم گفتم پرهامم میشه اینقد نگ...
17 خرداد 1393

مرواریدای 9 و 10

بالاخره دندون تختیای 9 و 10  تشریف فرما شدن بعد از یه تب وحشتناک و آبریزش شدید و بی حوصلگی و بی طاقتی های زیاد قد سر سوزن خودشونو نشون دادن.آخ که مامان واست میمیرم.خیلی خیلی اذیت شدی همیشه انگاری یه تیکه سنگ میخاد از توی لثه های آهنیت بزنن بیرون من مادر تنها دعام میتونه آرامشت و بی دردسر درآوردن دندونای بقیه فرشته کوچولو ها باشه عزیز مادر ((به امید اینکه بقیه دندوناتو بی دردسر درآری)).از بعد دندونای اولت این جمله تکراریو گفتم اما فایده ای نداشت ایشالا که از این به بعد اینطور نباشه.به قول عزیزی هر چه به سنت اضافه شه راحتتر میشه. امیدوارم که اینطور باشه ...
2 خرداد 1393

خدایا شکرت...

  خداوندا.... به دل نگیر اگر گاهی زبانم از شکرت باز می ایستد!!... تقصیری ندارد... قاصر است کم می آورد در برابر بزرگی ات... زبان واژه هایم می گیرند در برابرت در دلم اما همیشه ذکر خیرت جاریست!!.... ...
28 ارديبهشت 1393

امام رضا

سلام بر تـو ای امام خوبی ها، ای سرچشمـه زلال معرفت. دلـــم برایت تنگ است و برای دیدن حرمـت ثانیـه شماری می کنــد. هوای کبوتــران حرمــت را کرده ام که عاشقــانه بر گنبدت پرواز می کننــد دلم برایت پر می کشد. برای صدای نقاره ها! برای پنجره فولادت، صحن و سرای با صفا! مشهدت یا امام رضا (ع)! یا ضامن آهو دلم تنگ است برایت. . . بی قرارم که روزها سپری شوند و روز دیدارمان برسد و من     به همراه قدمهای کوچک پرهامم از زبان هر دویمان بگویم الســـــلام علیکـــــــــ یا علــــــی ابـــــن موســــــی الرضـــــا (خیلی دوری اما خیلی نزدیک به قلبم.اشک دیده ام گواه این نزدیکی ست)   ...
28 ارديبهشت 1393

پرهام و دیگر هیچ...

پرهامم کلی عکسای جا مونده داری.این عکس هم واسه دو ماه پیشه.اولین تجربه هندونه خونه ی مامان جون.فرصت ندادی که بیاریم همونجا توی آشپزخونه که مامان جون داشت آماده میکرد نشستیو فیض بردی قربون نشستنت بشم که الانا دیگه بخاطر راه رفتن زیاد اینطوری میشینی که سریع پاشی اینم یه گاز کوچولو با دندون خرگوشی جیگرم فک کنم واست آب هندونه بگیرم سنگینترم والا.لباستو می چلوندم آب هندونه می چکید آخه این یعنی اوج خلاقیت مادر.کل پریزای خونه درپوش دارن وقتی از حموم اومدی خاستی موهاتو سشوار بکشی.من مشغول کار اما دورادور طبق معمول حواسم بهت بود.اومدی در کابینت باز کردی پریز سشوارو گذاشتی توی کاسه ...
28 ارديبهشت 1393