پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

این روزای پرهامم

1393/3/19 2:59
نویسنده : خودم
248 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی داری غذا می خوری چنگالتو ور میداریو میری توی اتاقت سراغ آقای موتور

سوار و بوب بوبت که خیلی دوسشون داری و سعی میکنی از غذای مورد علاقت

اونا هم  فیض ببرن

نیگا چه مهربون نشوندیش رو پاهات

بابایی میگه به این پرهامی اینقدر غذای تخیلی دادی فکر میکنه غذا خوردن اینطوریهخندونک

چکار کنم عزیز دلم.با هر ایده ای که دوس داری زندگی میکنیم مهم اینه که تو خوش

باشی.(آخه یه وسایل نقلی آشپزخونه داری کلی غذا می پزیم و از توی قابلمه روی

گازت غذاهارو میدی خودتو و من میچشیم و کلی این بازی رو دوس داری و روزی نیس

که منو مهمون قابلمه و قاشق نقلیت نکنی)

خیلی سعی کردیم که واست مبل کوچولو پیدا کنیم ولی وقتی موفق نشدیم فعلا به

این صندلی که از مغازه عمو حسن خریدیمش بسنده کردیم تا بعد.چون واسه آوردنش

تا خونه مارال جونی باهامون بود حالا هر وقت می خوای بشینی روش سریع میگی

مامان  آجی.یعنی آجی بهت داده

سرنگ ویتامین هم وقتی دینگ دینگ نوش جان میکنی بعدش از دستم میگیری

دستت و میری بالا میشینیو چند تا دینگ هم خودت مثلا میزاری دهنتچشمک

قربون اون نشستنت بشم من که کلی تلاش میکنی موقع بالا رفتن از صندلی تا

اینجوری دستاتو بزاری رو دسته ها و کلی لبخند رضایت تحویل منو بابایی بدی

از هر آینه و پنجر هیی خودت  و هر کسیو ببینی باید صدا کنی که ایها الناس منو

از اینجا ببینید و کلی خوشحال میشی مثل اینجا که از دیدن خودت کلی ذوق کردی

.بعدشم گفتی مامان مامان آینه

توی حیاط خونه ی مامان جون اینا با دیدن موتور بابا جون کلی ذوق میکنیو میگی

مامان مامان   بابو

تازگیا خونه ی خاله شهین این سکوی باغچه رو کشف کردیو خیلی مودب میری

میشینی و دورو برتو نگاه میکنی

بر میگردیو گلارو نازی میکنی

با این ظرف هم به قول خودت عَدَ و گُ آب میدی و کلی ذوق کاراتو میکنی.فدات

بشم پسر مهربونممحبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)