پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

خواب پرهام

اینقدر توی خواب غلت میزنیو ملحفه و پتورو از سرت میزنی کنار که از نوزادی با لباس آستین بلند می خابی .یه جوارایی لازمه ته.اینجوری خیالم راحتتره و تا صبح هم اگه روت چیزی نباشه باکی نیس.اینا هم لباسای خوابت از اول تا الان 4ماهگی 7.5ماهگی 1 سالگی.الهی فدات بشم دقیقا شب تولدته که انگشت اشاره ات با شمع سوخته بود 16ماهگی از چندتا شونم عکس موجود نمی باشد   ...
27 ارديبهشت 1393

حرفای نگفته از پرهام

عزیز دلم ، عشقم  امیدم  نفسم دنیای من هر چی ازت بگم کمه.احساسمو در مقابلت با هیچ کلمه و جمله ای نمی تونم بگم.چقدر این حس قشنگو دوست دارم . خدایا ممنون که مادر بودن رو تجربه کردم.مادر یعنی اوج عشق .راست گفتن که اولین عشق عشق مخلوق به خالقه و دومی عشق مادریه.که صد البته بی مثاله مامانی خیلی وقته از حرفای شیرینتو کارای قشنگت نگفتم.تک تک  کارات از چشم من مادر شیرینه و با ارزش.گاهی اینقدر کارات بزرگتر از خودته که واقعا فکر نمی کنم با یه پرهام  17ماهه طرفم لطفا قبل از خوندن ((ادامه مطلب)) این آیه دلنشین رو بخونید ...
25 ارديبهشت 1393

بابایی، روزت مبارک

بابا محمد گل روزت مبارک ،ایشالا که سایه ات سالیان سال بالا سر منو مامانی باشه  و همیشه ی خدا خوش وسالم باشی .منو مامان هم با بودنت خوشیم.خدایا ممنون که  بهترین بابای دنیارو دارم .                                                               (( پرهام )) ...
24 ارديبهشت 1393

17 ماهگی مبارک

17 ماهگیت مبارک نفس مامان. دیگه داری واسه خودت مردی میشی خدارو شکر که هر روزت قشنگتر میشه.یه عالمه کارای جدید انجام میدی.دایره کلماتت هم وسیعتر شده.خدای مهربون شکرت به خاطر لحظه لحظه بودن پرهام گل و دوست داشتنیمون. پسرم یه دنیا دوستت دارم.دلبریاتم واسه خودش عالمیه.  وقتی مامان دوربین مخفی میشم و از دنیای قشنگت عکس میگیرم.توی عالم خودت دراز میکشیو همزمان که با موتورت بازی میکنی برنامه ی مورد علاقه ات رو از تلویزیون می بینی عاشق این دمپایی هستی .همش میاریو تلاش میکنی که پات کنی. و بیشتر توی خونه باهاشون راه میری توی کوچه خاله شهین اینا یه تعمیراتی وسایل برقی هست.وقتی قدم زنان میرف...
22 ارديبهشت 1393

پرهام و ...

  دو ماهگی عززززیزم . یادش بخیر.فقط نگاه می کردیو دستو پا میزدی از اینکه کاری از دستت بر نمی اومد 7 ماهگی.وقتی می شستیو عقده کوچولویاتو خالی کردی ...
7 ارديبهشت 1393

برای نفسم...

تو را به اندازه ی نفسم دوست دارم، یا نفسم را به اندازه ی تو!؟ نمیدانم، چون تو را دوست دارم نفس میکشم، یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم!؟ نمیدانم، زندگیم تکرار دوست داشتن توست، یا تکرار دوست داشتن تو،زندگیم! تنها میدانم : که دوست داشتنت لحظه لحظه لحظه ی زندگیم را می سازد، و عشقت ذره ذره ذره ی وجودم را! ...
7 ارديبهشت 1393

برای پسرم...

پرهامم ، با بودنت شدی زندگی دوباره ام.شدی نوشداروی لحظه لحظه ی بودنم. شدی نفس زندگیم.شدی همه ی دار و ندارم.وقتی نگاه می کنی غرق در درنیای ذلال و پاکت می شوم.وقتی به قدرت ایزد پاک ، زبان به سخن می گشایی، دنیا در مقابلم هیچ می شود و می شوی دنیایم.چه بگویم از مهربانی خدایم که هر چه بگویم کم است خداوند بزرگ را سپاس که یکی از فرشتگان آسمانی اش را نثارم کرد.امیدوارم لایق فرشته زمینی ام باشم.تمام تلاشم را می کنم تا به بهترین درجات انسانی برسانمت. مرد کوچکم ، می خواهم به دور از همه ی اما و اگر و شایدها به سرانجام برسانمت.غرق در دنیایت شوم.ذلال ذلال.آنقدر دنی...
30 فروردين 1393

هفته دوم عید با پرهام

عزیز دل مادر ، هفته دوم عید قرار بود دایی محمود ،شیوا جون  و رهام جون از تهران بیان.آماده اومدنشون بودی.تا بهت میگفتم دوس داری بریم پیش رهام جون؟ دستای خوشگلتو به علامت 10 میاوردی بالا و سریع می گفتی 10(یعنی ده تا دوس داری که بریم پیشش) اینقدر که مهربونییییییییی.همه رو دوست داری وقتی که اومدن اینقدر خوشحال شدی که نگو.دیگه به عکس رهام نیگاه نمی کردی تا هر کی ازت می پرسید پرهام رهام کو؟ سریع اشاره میدادی به خودشو می گفتی :اینا.اون چند روز هر جا که می رفتیم با هم بودیم.روزی که همه با هم ناهار خونه خاله شهین اینا بودیم مینا باهاتون کلی بازی کرد.جفتتون عاشق مینا هستید.تا وقت رفتن مینا م...
28 فروردين 1393

شانزده ماهگی مبارک

فلفل مامان، 16 ماهگیت مبارررررررررررررررررررررررررررررررررررک خیلی وقته از کاراها و لغتای جدیدت نگفتم برات .این فلفل هم جریان داره که به موقعش واست تعریف میکنم.امروز وارد هفدهمین ماه زندگیت شدی.ایشالا که همه ی ماههای زندگیت پر باشه از شادیو خنده و سلامتی و کلی حرفا و کارای تازه . منِ مادر هم در کنارت پر بشم از انرژی زندگی . عاشقانه دوست دارم نفس زندگییییییی. این روزا بیشتر بهانه گیری میکنی واسه خوابیدن .بخاطر اومدن بهاره  که اینقدر خوابالو شدی.عزیز دل مادر : ((بگیر آسوده بخواب   بی درد و غصه)) ...
23 فروردين 1393

هفته اول عید با پرهام

 امسال عید دیدنی ها با بودنت حس و حال دیگه ای داشت.سال قبل سه ماهه بودی یا شیر می خوردی یا می خوابیدی ولی امسال همه چیز بر وفق مرادت بود و کلی عشق و حال کردی.با دیدن آجیل یکریز می گفتی آدیل  آدیل .اینقدر که عاشق بادوم هندی و پسته هستی.هر جا رفتیم بی نصیب نموندی . و با گرفتن عیدی رو به من میکردیو میگفتی عَیدی.آخ که هلاکتم مامان.یه بار گفتم مامانی عیدی گرفتی؟؟ دیگه هر بار گرفتی یا می گفتی یا ازت که می پرسیدیم می گفتی.تا چشمت به عکس  امام خمینی روی پول می افته هم خیلی صمیمی میگی عمو اینجا هم بازیت گرفته بود با مامان یه ربع دالی بازی میکردی ...
23 فروردين 1393