پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

هفته اول عید با پرهام

1393/1/23 3:02
نویسنده : خودم
316 بازدید
اشتراک گذاری

 امسال عید دیدنی ها با بودنت حس و حال دیگه ای داشت.سال قبل سه ماهه

بودی یا شیر می خوردی یا می خوابیدی ولی امسال همه چیز بر وفق مرادت بود

و کلی عشق و حال کردی.با دیدن آجیل یکریز می گفتی آدیل  آدیل .اینقدر که عاشق

بادوم هندی و پسته هستی.هر جا رفتیم بی نصیب نموندی . و با گرفتن عیدی رو به

من میکردیو میگفتی عَیدی.آخ که هلاکتم مامان.یه بار گفتم مامانی عیدی گرفتی؟؟

دیگه هر بار گرفتی یا می گفتی یا ازت که می پرسیدیم می گفتی.تا چشمت به

عکس امام خمینی روی پول می افته هم خیلی صمیمی میگی عمونیشخند

اینجا هم بازیت گرفته بود با مامان یه ربع دالی بازی میکردی


عاشق این شمعدونایی وقتی میگیم پرهام دست نزن.هی دستاتو میبری

سمتشونومی خندی

آخ که عاشق این نگاه شیطونتم

وقتی رفتیم خونه مامان جون اینا ،دایی حامد اینارو اونجا دیدیمو یه عکس دو نفره

خوشگل با هم گرفتید.عاشق دایی حامد هستی و خداییش دایی هم دوست داره

و خودش در خواست این عکسارو داد

 وقتی رفتیم خونه عمو منصور(پسر عموی من) اولش کلافه لثه هات بودی

 ولی وقتی باب و پاتریکو دادن دستت تا آخرش باهات بودن کلی با باب دالی

میکردی

همه جا با خودت می کشوندیو راه میرفتی 

خونه ی عمو محمد حسن هم تا ازت غافل شدم دیدم بللللللللللللللله                            

هی واسه خودت شماره می گرفتیو  الو الو

 روز دوم رفتیم چالوس و نوشهر خونه ی فامیلای بابا.وقتی رفتیم خونه ی خاله

فتانه کلی از دیدن پانیذ ذوق کردیو کلی هم سوار تابش شدی

 اینجا هم داشتی تاب تاب عباسی می خوندی به زبون خودت(عبو  عبو )

اینم پانیذ گل که عاشق عکسه تا میگم ازت عکس بگیرم کلی فیگور خوشگل

میاد راستی خیلی ها هم میگن شما یه مقدار شبیه هم هستید.عکساینوزادیتون

که خیلی شبیه همید

 

 اینم وقتی رفتیم خونه سها جون که مامانش دختر دایی بابا میشه.تازه داشتی

باهاش ارتباط برقرار میکردی.

بعدش اتفاقی همه خونه ی خاله زهره جمع شدیمو کلی خوش گذروندید

 وقتی میدیدی پانیذ و سها واسه عکس ژست میگیرن واست عجیب میومدو خم

میشدی که ببینیشون


 توی این عکس هم اونا از نگاه متعجبت بهت لبخند زدن 

 این خیار خوردنت هم که توی عید معظلی بود واسه منو بابا وقتی آجیل و خیارو میدیدی کیفت کوک میشدو یکسره دور قمری میزدی 



 

 وقتی هم اومدیم خونه سریع بالش و پتو تو آوردی توی حالو ولو شدی که مثلا

خوابم میاد

آخ که هلاک موقعی هستم که خودتو میزنی به خواب. بعدشم تند و سریع پا شدی رفتی سراغ آب .و چنان با عطش خوردی که دلم آب شد واست

 4 فروردین تولد شیدا بود شبش خونشون بودیم.با اینکه اصلا موزیکی در کار نبود

ولی از گوشی بابا درخواست نانا کردی.بعدشم کلی نی نای نای کردیو دلهمه

رو بردی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)