پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

پرهام و دیگر هیچ...

1393/2/28 1:17
نویسنده : خودم
425 بازدید
اشتراک گذاری

پرهامم کلی عکسای جا مونده داری.این عکس هم واسه دو ماه پیشه.اولین

تجربه هندونه خونه ی مامان جون.فرصت ندادی که بیاریم همونجا توی آشپزخونه

که مامان جون داشت آماده میکرد نشستیو فیض بردی

قربون نشستنت بشم که الانا دیگه بخاطر راه رفتن زیاد اینطوری میشینی که

سریع پاشی

اینم یه گاز کوچولو با دندون خرگوشی جیگرم

فک کنم واست آب هندونه بگیرم سنگینترم والا.لباستو می چلوندم آب هندونه

می چکید آخهمحبت

این یعنی اوج خلاقیت مادر.کل پریزای خونه درپوش دارن وقتی از حموم اومدی

خاستی موهاتو سشوار بکشی.من مشغول کار اما دورادور طبق معمول حواسم

بهت بود.اومدی در کابینت باز کردی پریز سشوارو گذاشتی توی کاسه مربع هایی

که شبیه پریزه

بغلهی تلاش که روشن کنی

هی صداشو در میاری که توی خیالاتت روشنش کردی.آخ که من هلاکتم پسر.

کیف کردی دوربین مخفی رو مامانراضی

مابقی روزاتو توی ادامه مطلب بخونزیبا

وقتی پرهام میره خودشو وزن کنه بعدشم طبق عادت میگه  10  10

یعنی 10 کیلو هستی و وقتی ازتم می پرسم پرهام چند کیلوه میگی 10

فدای تمرکزتم.خدارو شکر دیگه 10 نیستی قربونت برم.اشکالی نداره چون تنها

اعدادی رو که میگی 1 واسه ساعته  و 10 واسه وزنت و دوس داشتنی هات

گفتم که همه ی کارارو میخای خودت انجام بدی.این علاقه ات به مستقل بودن

خوبه پسرم اما بعضی وقتا واقعا اذیت میشی .به مرور زمان همه ی این کارارو

انجام میدی به قول خودت آووم (آروم آروم )مث اینجا که اگه دیر رسیده بودم

طناب دور گردنت بودو یه دستتم درگیر. خدایی نکرده کار میدادی دستمون.داشتی

تابتو می آوردی که بزنی به در هی می خاستی دو تا قلاباشو صاف کنی که

اینطوری شدی .

الهی قربون اون قیافه ی مستاصلت برم من.اما من هیچ وقت نمی زارم اینطوری

نا امید شی بعدش دوتایی با هم ردیفش می کنیمو کمکت می کنمو تو هم خوشحال

از انجام خواسته هات میشیبوس

یکی از صبحهای قشنگ اوایل اردیبهشت که زود از خواب پا شدی طبق برناممون

رفتیم کالسکه گردی.رسیدیم به این زمینا و با دیدن این گاوا کلی ذوق کردیو گفتی

ما   ما  آرام

منم موندم تا یه دل سیر نگاه کنی.هی علفارو نشونم میدادیو می گفتی عَدَ 

اینجا هم داری با گاوه بای بای میکنیآرام

توی حیاط خاله شهین اینا خیلی بهت خوش میگذره.یه سه چرخه قدیمی هست

که دوسش داری

و همین علاقه ات باعث شد که به فکر یه سه چرخه واست باشیمو

بابایی قول داده که از مغازه دوسش واست بخره

با دقت داری به دون دونای دسته ها نیگا میکنیبغل

اینجا هم داری با خاله شهین دالی میکنی

با دیدن سایه ی خودت اینطوری شدی

می دویی راه میری و بازم می دوییمحبت

وقتی پرهام احساس بزرگی میکنه و واسه پارمیس عسلی لالایی می خونه :

لا لا لا لا

فدای اون دستات که تکون هم میدی

وقتی عصای بابا بزرگو میگیری انگار دیگه دنیارو بهت دادیم کلی باهاش کیف میکنی

عَ عَ چشمک

یه بعد از ظهر قشنگ حیاط خونه ی عمو مسعود( پسر عموی مامان)

به پیشنهاد خاله عطی واسش موش موشی شدی

توی فروشگاه خانه و کاشانه هم وقتی این سبد و دستم دیدی خواستی که دسته

شو بگیری

 

بابا هم کمکت کرد

فدای خوشحالیات

عاشق این قیافه تم وقتی موفق میشی کاریو مسقل انجام بدی

اینم غروب آسمون این روزا که خیلی خیلی قشنگه وباید ازش کمال

استفاده رو ببریمراضی

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان زینب
7 خرداد 93 23:00
پرهام جونم نگران نباش. وزنت ایده آل هنوز........