برای پسرم...
با یاد تو به سر بردن خوش است (پسرم)... گاهی ما آدمها چقدر سخت همدیگر را میفهمیم!! حتی اگر خیلی سخت به هم نزدیک باشیم!!! حتی اگر قلبمان مالامال از دوست داشتن باشد!!! باز هم گویی خود را در لحظه جای هم قرار دادن برایمان سخت است. من هم گاهی در لحظهای که باید، فراموش میکنم این اصل مهم را... که شاید این حرف یا کار متأثر از محیط بوده است. پس کی میخواهم اینها را یاد بگیرم!!! چرا وقتی میدانم، نمیتوانم به آن عمل نمایم؟!! چرا...؟!! و من این فراموشی را دوست ندارم. این نتوانستن را دوست ندارم. پسر نازنینم دوستت دارم تا بینها...