پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

تابستون با پرهام

1392/7/1 22:20
نویسنده : خودم
214 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزیزم، امروز آخرین روز تابستون بود. با همه گرمای زیادش که فوق العاده

حساس بودی، گذشت . امیدوارم تابسنونای دیگه اینقد اذیت نشی.البته اون موقع

خیالم راحت که خودت بهمون میگی که گرمته یا سردته .الهی فدات بشم که آخرای

پاییز یکساله میشی .و چقدر زود گذشت.زمستون ، با همه سرماش. بهار با همه

قشنگیاش که تو با بودنت قشنگیارو واسه منو بابایی صد برابر کردی. و تابستون

با همه گرما و بارونای خوشگلش و اولین ماه رمضونت که توی تابستون بود.                                 

یه مدتی میشه که مامان به وبلاگت سر نزدمو واست ننوشتم.خیلی دلم اینجاست

اما فرصتنشد.کلی کارای جدید انجام میدی. کلی عکس دارم ازت .قول میدم که

همه رو واستبزارم.این یه نمونش .سالروز عقد مامان و بابا 92/5/5 (86/5/5)

اولین رستورانسه تایی .اینقد سفره رو کشیدیو دست کردی تو ی غذای مامان .

آخرش طبق معمولمامان غذای یخ خوردم . حواستو با جای دوربین که عاشق

بندش هستی پرت کردیماما فایده ای نداشت و طبق معمول خونه ، نوبتی منو بابایی

غذامونو نوش جان کردیم.البته چون توی ماه رمضون بود شب بود که سحری بابایی

به حساب اومد.


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ازاده
2 مهر 92 13:09
شقایق جون.خیلی عکس نازیه.کفشاشووووووووووو


مرسی خاله.قابلی نداره آرتین جون. خاله آزاده اسم مامانم، مامان شیماست
مامان بهار مهرنگار
30 مهر 92 2:22
وای این چه خوردنی ممامانی میدی یه بووووووس گنده بکنمش


مرسی عزیزم.لطف داری