نفس مامان
پرهام گلم، بعد از مدتی اومدم تا وبلاگتو به روز کنم و از تواناییات و عادتای منحصر
به فردت بگم.از اینکه از اوایل 8 ماهگی کلمه بابا رو گفتیو بابایی رو کلی ذوق زده
کردی. یه کلمه هم که یاد میگیری یکسره تکرار میکنی(بابا بابا بابا) و توی 7 ماهگی
یه بار که داشتی یه کاری انجام میدادی که نباید، مامانی انگشتامو تکون دادمو گفتم
نه نه و از اون به بعد هر کاری که بر خلاف میلته یکریز میگی نه نه نه نه . از یه نظر
خوبه چون هر چی که بدت بیاد با گفتن نه بهمون می فهمونی .ولی بعضی وقتا که
خیلی میگی و این بده وقتیه که به چیزایی که نباید دست بزنی و ازت میگیریم
میگی.و خودت اذیت میشی.ولی سریع مامان یه جایگزین بهت میدمو تو پسرک
شیرین مندلخوش میشی به شی جایگزین.وقتی بابا جونو میبینی چنان دست
و پا میزنی و دوسش داری هم از وجود بابا جون و هم خودکاری که توی جیبشه
اول نگاش میکنیومیخندی و بعد سریع خودکارشو میگیری.باباجون هم که دلش
نمیاد بگیره و همیشهاین مامانم که ازت میگیرمو بهت توپتو میدم.آخه زودی در
خودکارو باز میکنیو و عواقببعدش...از اواخر 8 ماهگی کلمه آب رو گفتی.اولش
گفتی َاب ولی الانا میگی آبببب و ب آخرشو اینقدر واضح و بلند میگی که مامان
خیلی خیلی دوس دارم(آببببببببب). و همین طور توپ رو که پ آخرشو خوب
میگی تا ت اولشو.وقتی مامان میگم جوجه جوجه طلایی به مگنت جوجه روی
یخچال نگاه میکنی و وقتی میگم برق بجای لامپو لوستر اول به کلید برق نگاه
میکنیو میگی بَ. و وقتی میگم کوچولوی دندون خرگوشی باب اسفنجی سریع
با ذوق به عکساش نگاه میکنی.خلاصه این که کلی با این کارات دل مارو می بری.
از آخرای 5 ماهگی با دو تا آهنگی که توی گوشی خاله شهینه عادت کردیو
بیشتر اوقات با اوانا میخابی.چنان آرامشی میگیری که نگو.شاید بیشتر آهنگش
آرومت میکنه وگرنه ترانش نه مناسب سنته و نه همچین امیدوار کننده ست.
یکیش یه مدت مسعود امامی ( شاید این تیکشو دوس داری کلک:یکم فرصتو
استراحت میخام...یه شب خواب شیرینو راحت میخام...) و دومی ترانه زیادی
باران( اینم شاید واسه این تیکه شه: ببین گاهی یه وقتایی دلم سر میره از
احساس... نه میخابم نه بیدارم از این چشمای من
پیداست...تنم محتاج گرماته...بیاااااااا)