تو بمان با من...
من مناجات درختان را هنگام سحر، رقص عطر گل یخ را با باد، نفس پاک شقایق را در سینه کوه، صحبت چلچلهها را با صبح، نبض پاینده هستی را در گندمزار، گردش رنگ و طراوت را در گونه گل همه را میشنوم، میبینم! من به این جمله میاندیشم، به تو میاندیشم! ای سراپا همه خوبی تک و تنها به تو میاندیشم همه وقت همه جا من به هر حال که باشم به تو میاندیشم! تو بدان این را، تنها تو بدان! تو بیا، تو بمان با من، تنها تو بمان، جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب، من فدای تو، به جای همه گلها، تو بخند...