پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

15 ماهگیت مبارک

1392/12/29 4:21
نویسنده : خودم
212 بازدید
اشتراک گذاری

یکی یه دونه ی مامان، 15 ماهگیت مبارک. 15 ماه از بهار زندگیت گذشت.انگار همین

دیروز بود که منتظر اومدنت بودیمو روز شماری میکردیم که بیای.با اومدنت دنیامونو

زیرو رو کردی.بابایی بهت میگه: پرهام؟نگاش میکنی (از اونجایی که عاشق نی نای

نای هستی)مث شعر واست می خونه: روزی که تورو نداشتیم   چه روزگاری

داشتیم.کلی می خندیو ما هم از خنده ی تو سرمست میشیم. از نگاهت، خند ه هات،

بوییدنت. خدای بزرگ و روزی هزاران بار شکر می کنیم از اینکه مارو لایق داشتن تو

دونسته. الههههههههههههی شکرت.چندین بار هم در روز دوتایی الهی شکر میگیم

و دستای خوشگلتو میبری بالا.این روزای آخر سال یه ذره اذیت شدی از اینکه

دوست داشتی مامان مث همیشه در اختیارت باشمو و با هم بیشتر باشیم.

مامانی رو به بزرگواریت ببخش عسلم.اینقد کار داشتم که نتونستم بهت بیشتر

برسم.این روزا خودم همیشه خسته ام از اینکه سر مست از با تو بودن نمیشم که

خستگیمو از تنم در کنی.ایشالا به زودی زود بر میگردیم به روزای قشنگترمون.

زود زود زود(وقتی بابا میره سر کار تا با تمنا میگی بابا.من میگم بابایی قول بده

زود زود زود برگردی.کلی خوشحال میشیو می خندی.و این جمله ی همیشگیمونه

وقتی که بابا از در ورودی بیرون میره.) 

 خونه تکونیمونم که دنیایی بود .یه کاری که یه ربعه تموم میشد وقتی که کمکم

میکردی میشد 1 ساعتنگرانمخصوصا اگر شی محبوبت جارو برقی یا شبه جارو در

کار بود از دستم میگرفتیو خیلی استادانه عمل میکردی                                            

 جارو برقیو هم که حتما باید مث ما صاف نگه داری والا لجت میگیره که چرا دسته

اش صاف نمی مونه

 

تخت پارکت هم دیگه رسما پارکت شده و دیگه توی تخت خودت می خابی از

اینکه اون روز میخاستیم جابه جاش کنیم کلی متحیر بودی و اینجوری بازیت

گرفته بود 


 

 الهی که فدای اون قد رعنات بشم مامانی

 

 

 دیگه خیلی طاقت آوردی اون تو که اینجوری زدی به چاک


 

 از این که صدای جارو برقی کم و زیاد میشه کلی لذت میبری و یکسره

دستت به این دکمه ست.هی کم   هی زیادگریه

 

 

 یه روز هم که مامان خیلی تر و تمیز ماهی ها رو بسته بندی کردم و آماده واسه

فریز.تا در فریزر رو باز کردم دیدم همه ماهی ها پخشو پلان.هی زور میزدی که از

توی پلاستیک ماهی هارو نجات بدیو و هی لبتو عین لب ماهی میکردی


 

آخه یکی نیست به ما مامانا بگه ماهارو چه به خونه تکونیه عید.هنوز پامون به

خونه نرسیده رفتی سراغ تی وی و میزشو کلشو اثر انگشتی کردی .مادر به

قربانت آخه بزار دو ر وز  فقط دو روز رنگ خود تی وی رو ببینیم نه دستای جیگرتو

اینجا هم شب 4شنبه سوری بود که از خونه خاله شهین اومدیم خونه و شما

خرسند از دیدن کسایی که عاشقانه دوسشون داری 

عزیز دل مادر ، فکر میکنم این آخرین پست سال 92 میشه.الان که دارم واست

مینویسم چشام دیگه بسته شده و از خستگی لهیده شدم اما دلم نیومد این آخرین

پست سال 92 جا بمونه.به امید پست بعدی در سال 93.فدات بشم جیگر طلای مامان

ماچبغلقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ابجي سجا
10 فروردین 93 15:54
ﻫﺰﺍﺭﺑﻮﺳﻪ ﻋﺴﻠﯽ ﺩﺭﭘﺎﮐﺖ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﻣﻬﺮﻣﺤﺒﺖ ﺩﺭﺻﻨﺪﻭﻕ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺍﯼ خاله ي عزيزم