پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

پرهام و محله پدری

بعد از 6 ماه بالاخره پرهام لاشکی ، لاشکو دید. یه هفته قبل ماه رمضون با عمو افشین اینا رفتیم لاشک یه سفر 12 ساعته.هوا خیلی سرد بود که لباسای گرم پوشیدی و بیشتر توی خونه بودیم.اینم عکسای شما و لاشک محله بابا محمد  از نمای دور... جاده لاشک اینم پرهام عسله     ...
6 مرداد 1392

اولین ماه رمضان با پرهام

خدایا به حق شهید شبهای قدر، تقدیر پرهامم را محبت و ولایت وپیروی راه مولایمان علی علیه الاسلام رقم بزن... آمین یا رب العالمین                                   ...
6 مرداد 1392

پرهام ددری

هر کی از خانواده وارد میشه که لباس بیرون تنشه ، آقا پرهام هوس بیرون میکنن.اینجا عمو حمید تازه اومده بود.ناهار همگی خونه مامان جون بودیم .شما هم پریدی بغل عمو. و عمو هم از صنایع دستی کنار خونه مامان جون این کلاهو واست گرفت که کوچیکترین کلاه مغازه بود اون دست مهربون هم ،دست خاله شهینه که از روز اول تولد تا الان حمایتت میکنه توی این عکس آخرای 6 ماهگیه که تازه می تونستی بشینی ولی وول که می خوردی از پشت خودتو می نداختی و خاله جون مواظب همین کارته ...
2 مرداد 1392

ژستای خواب پرهام از یه روزگی تا 6 ماهگی

روز اول توی بیمارستان بعد از دومین حموم توی خونه توی ماشین در حال رفتن به دکتر  خوابای بعد حموم (یه ماهگی) مامانی عاشق این حالتتم وقت خواب(مخصوصا لبت) رشت سوار بر کالسکه بعد از حمومی که هنوز لباساتو کامل نپوشیدی قبل از چهل روزگی .خونه مامان جون وقتی که خاله عطیه مشت و مالت میداد  بدون شرح.... وقتی خودتو پرت می کنی رو بالش مامان وقتی اولین بار این لباسو پوشیدی،خوابیدی توی ماشین وقتی داشتی با باربدت بازی می کردی خوابت برد(مامان اسمشو گذاشتم باربد چون ب رو با حالت لبت می گفتی) یه مدت ع...
31 تير 1392

خواب بعد حموم

عزیز مامان، یه روز که بردمت حموم بعد از لباس پوشیدنت اینجوری ولو شدی واسه خواب. اینقدر خوابت میومد که مامان هم گذاشتم به حال خودت قبل اینکه تیشرتتو بپوشم ...
31 تير 1392

خداحافظ کار بیرون مامانی

پسر عزیزم ، مامانی بعد از چند روز سر کار رفتن، به این نتیجه رسیدم که دیگه با کار بیرون خداحافظی کنمو کنار پرهام عزیزم بمونم.آخه مامان پشت میزم که نشستم همه حواسم به شماست. درسته که خاله جون اینا، از جونشون واست مایه میزاشتن.اما بازم دلم نیومد.آخه یه روز دو روز که نبود.درسته به کارم عشق می ورزیدم اما شما مهمتری یکی یه دونه مامان پس خداحافظ کار بیرون  مامانی ...
31 تير 1392

شرح حال پرهام جونم

سلام پسر مامان. امروز که دارم برات می نویسم 4 روزی میشه که 7 ماهت تموم شده و رفتی توی 8 ماه. کلی کارای چدید انجام میدی و اینکه غذای کمکی باعث شده غذای اصلیتو کمتر بخوری. بی نهایت شیطون شدی و به قول خاله یه سره وول می خوری. کلی عکس داری توی این مدت که مامان میزارم از همه کارات.وقتی دایی حامد میگه پر هههههام( با حالت کشیده) سریع نگاش میکنیو می خندی و هنوزم موقع خنده هات دستات کنترلته که میزازی دهنت. الانا دیگه راحت سینه خیز میری به سمت جلو  و همه چیو می گیری . موقع خواب اگه پستونک دهنت نباشه پا میشی و خودت میزاری دهنت. وقتی گشنت میشه میگی هاااام.  ...
26 تير 1392