پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

روزهای نه چندان خوب

پرهام عزیزم این روزا این شده کارم که روزی ده هزار بار بگم خدایا شکرت که تموم شد. بعد از یه غیبت طولانی اومدم.هم از لحاظ روحی و هم جسمی حسشو نداشتم که بشینمو برا تعریف کنم که این روزا چی بهمون گذشت .24 آذر ماه یعنی دو روز بعد تولدت رفتیم خانه بهداشت که واکسن 1 سالگیتو بزنیم.مشکلی نبود اینبا ر چون بابا کار داشت دو تایی رفتیمو شما مث همیشه مثل یه مرد بدون جیغ و فریاد واکسنتو زدیو فقط یه جیغ کوتاه و بعدشم برگشتی مو شکافانه به آقای رزاقی نگاه کردی.انگار میخاستی بشناسیو دفعه بعد مقاومت نشون بدی حالا بگذریم که آقای رزاقی بازم به آدامای دور وبر گفت که مامان این بچه رو می بینین؟واکسن یه روزگی ...
5 دی 1392

شرح حال تب ویروسی

هفت ماهگیت تازه تموم شده بود و تازه وارد ماه هشت شدی که یه تب ویروسی زشت اومد سراغت.مامان سریع متوجه شدم که داغی .استامینوفنتو از صبحش دادم . بعد از ظهرش گذاشتمت خونه خاله جون تا مامان برم مجلس ختم بابای زن عمو . اینا عکساییه که خاله عطیه مهربون ازت گرفته.قربون بی رمقی چشات   نگاه کن چه با ابهت نشستی .قربون صبوریات مادر   فرداش که دیدیم تبت ادامه دار شده بردیمت پیش دکترت.صبق معمول مطب بی نهایت شلوغ بود ما هم به خاطر اینکه هم کلافه نشی هم بابایی افطاریشو بخوره بردیمت توی ماشین  آقای دکتر بعد معاینه کلی، گفتش که احتمالا بعد از 3 روز تب 3 ...
15 مرداد 1392